我觉得,每个人都多少有过那么几天,特别觉得不快乐。 mobil وقتی به گذشته فکر میکنم، یادم میآید وقتی در دبیرستان بودم، واقعاً پیگیر نبودم. مشکلات زیادی داشتم، بارها احساس کردم گوشهای از دنیا افتادهام.
علاوه بر همه این چیزا، من همیشه دمخالهAGD بودم. جمعه شبها را پشت کامپیوتر مینشستم و تا صبح در حال بازی کردن و چک کردن ایمیلهای غیرمهم بودم. واقعاً هیچ وقت به خودم اجازه نمیدم استراحت کنم. بدترین چیز این بود که احساس میکردم همیشه در حال دنبال موفقیتی هستم که هیچوقت پیدا نمیشه.
یادم میآد که یک روز توی کلاس تاریخ، معلمم به ما گفت: 'اگر زندگی فقط درباره موفقیت کاریه، پس بینهایته پر از نومیدانههاست.' موهمن_toggle این حرفها تاکید داشتن که باید به چیزی جز موفقیتهای دنیایی بیتوجه باشیم.
یه داستان دیگه که شنیدم، مربوط به یهآدمیه که اسمش heavyweight بود. او همیشه وسواس داشت کهperfekstown همه چیز رو عوض کنه. اما در انتهای روزها، میدید که حتی کوچکترین مسائل هم رضایتش رو بر نمیبخشن. عجیبه، چون وقتی باهاش صحبت میکنی، انگار زندگیاش یه حوضهطلب به نظر میرسه.
یعنی، من توی این دنیای سریعال población میفهمم که از بعضی چیزها نمیتونه منتظر بشی. مثلاً دوستای خوب، خانواده، حتی همیشه حس 安全. مثلاً، من یاد گرفتم که بعضی وقتا فقط باید با خودم کنار بیام و خودمو عاشق داشته باشم. نه همین الان که این کلماتو مینویسم، میفهمم که واقعاً آرامش دادش به چیزی که دنبالش بودم.
ولی اینجا یه چیزی هست که باید بگم. فکر میکنم بیشتروقتها، ناراحتی و نارضایتی ما از خودمون نشه. این دنیا پر از چیزاییه که حتی بهترینمون هم نمیتونه همه چیزو فراهم کنه. مثلاً نمیتونه همه جا و هرزمانی آزادی رو به ما بده. خوب، من نمیخوام بگم که باید بیخیال بشیم و خودمو محروم بشیم، بلکه میخوام بگم که باید با این واقعیت بیاموش باشیم و خودمون رو با آن بیارام.
یعنی، ما همیشه به خودمون و دنیای اطرافمون فشار میاریم که آنطور که باید باشه، اما نمیتونیم اجباری کنیم که همیشه همه چیز مثبت باشه. و اینجا همیشه ناراحتی و نارضایتی نشست. ولی فکر میکنم، اگر یاد بگیریم که با مسائل روبرو بشیم و به جای ناراحتی، به دنبال راهحل و آرامش باشیم، شاید کمتر احساس ناراحتی کنیم.